کل نماهای صفحه

۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

سناریوی نظامی، جنبش های پیش رو.قطبها ی درگیر کدامند؟

سناریوی نظامی، جنبش های پیش رو
قطبها ی درگیر کدامند؟

حامد محمدى
جنبش تسخیر میادین و خیابان‌ها در حالی‌ به تبعیت از "بهار عرب" در حال گسترش است که در جهت دیگر یعنی‌ منطقهٔ خاورمیانه و شمال آفریقا، پروپاگاند نظامی و به میدان کشیدن جناح‌های به اصطلاح معتدل اسلام سیاسی به عنوان راه حل سرمایه دارانه و حفظ نظم موجود در منطقه، در حال صف بندی و تعرض همه جانبه به اردوی وسیعی از جنبش آزادی خواهی‌ در حال شکل گیری است. از حمله نظامی ناتو علیه لیبی‌ و روی کار آمدن النهضت در انتخابات تونس و اینک پروپاگاند نظامی علیه ایران.

پروپاگاند نظامی از سوریه به ایران:
سرنگونی سریع‌ مبارک و بن علی‌ در مصر و تونس با هر درجه از دخالت غرب، نتایج خوش آیندی را برای غرب به بار نیاورد، به یک دلیل ساده:

با سرنگونی حکومت‌های فوق مسالهٔ قدرت سیاسی و کاهش تلاطمات طبقاتی و فعالیت جنبش‌های مدرن اجتماعی و آزادیخواه نه تنها مختومه نشد بلکه قدرت سیاسی بیش از هر زمانی‌ برای جنبش های سیاسی اجتماعی باز گشت. این نکته وقتی‌ بیش از هر زمان حائز اهمیت میشود که مصر و تونس و دخالت سریع غرب و آمریکا در سقوط دیکتاتوری ها (از شبه کودتای نظامی و به خط کردن افسران تا وعده وعید دولت موقت به وزیران دولت سابق) پیش از شکل گیری جنبش وسیع اجتماعی در غرب و آمریکا و علی الخصوص اسرائیل را به عنوان یک اتفاق نامیمون برای بورژوازی در نظر بگیریم٬ آنگاه تبعات آن برای غرب میشود: اولا، جهانی‌ شدن التحریر و ثانیا به میدان آمدن جنبش کارگری و جنبش‌های سکولار در مصر و تونس.

بنا بر این نه دخالت نظامی و نه دخالت سیاسی نباید از منظر زمان‌ و تعیین تکلیف با حکومت سریع و چکشی باشد بلکه جنگ فرسایشی به عنوان مهمترین رکن در سرکوب جنبش‌های اجتماعی میتواند نقش ایفأ کند. این بحث از آنجایی قابل درک میشود که به رغم کشتار و سلاخی مردم توسط دولت سوریه و مبارزه هر روزه علیه دولت بشار اسد٬ اذهان عمومی‌ بیشتر قابل پذیرش و آمادگی برای حمله نظامی به سوریه است تا حمله نظامی به ایران با عنوان تهدیدات اتمی‌. اما چون سوریه کشوری نیست که تاب یک تهاجم وسیعی فرسایشی را داشته باشد بهترین گزینه ایران میتواند باشد.

هر چند حمله نظامی به سوریه و شرکت جمهورى اسلامى در این جنگ شاید بتواند به عنوان راه حل دیگری مطرح گردد ولی‌ پیش شرطش باید قبول دخالت نظامی از جانب رژيم اسلامى ایران که خود مستلزم عدم تهدید حکومت از سمت مردم به عنوان یکی‌ از دیکتاتور‌های منطقه باشد، می بود. لازم به ذکر است که اولا این پروپاگاند قرار نیست سریعاً منجر به تحرکات نظامی شود، به دلیل روشنی که علی‌ جوادی در مصاحبه با نشریه در شماره قبل بیان کرد مبنی بر این که:

"من معتقد نیستم که آمریکا و متحدین اش در چنین شرایطی میتوانند دست به چنین ماجراجویی بزنند و وارد چنین فازی از تخاصمات متقابل شوند. دلایل متعددند. نیروی نظامی آمریکا در حال حاضر توان لجستیکی ورود به یک جدال نظامی همه جانبه با رژیم اسلامی را ندارد. اکثر ارزیابی های نظامی و سیاسی پیرامون این واقعیت به این مساله اذعان دارند که هر اقدام نظامی محدودی به سرعت به یک جدال و جنگ همه جانبه منجر خواهد شد. جنگی که میتواند خاورمیانه و گوشه هایی از جهان را به آتش بکشد. نتیجتا مخاطرات ورود به چنین فازی برای هر دو طرف و مسلما برای انسانیت بسیار است. از مختل شدن شریان نفتی خاورمیانه گرفته تا زیر ضرب رفتن نظامی مراکز معینی در خاورمیانه و اسرائیل و جنوب اروپا تماما مسائلی هستند که تنها گوشه ای از هزینه چنین اقدامی هستند. بعلاوه غرب فاقد انسجام سیاسی برای ورود به چنین فازی است. اروپا بسادگی اجازه نخواهد داد که ماجراجویی در این پروسه نقش تعیین کننده ای ایفا کند."

در ثانی اگر هم هر زمان این امر به وقوع پیوست، اولا حکومت جمهورى اسلامى قرار نیست به سرعت سقوط کند. در ثانی‌ اگر هم سقوطی در کار باشد باید در انتهای یک سناریوی همه جانبه این امر به وقوع بپیوندد.

اما نکته ی قابل اهمیت دیگر در این بحث اصرار اسرائیل و گرفتن رای کابینه برای حمله نظامی است. این فاکتوری است که باید دلیل آن را با جنبش وسیع نه به وضعیت حاکم در اسراییل و مساله فلسطین به عنوان یک کشور مستقل دنبال کرد. کما اینکه در آغاز شروع این جنبش حماس جز اولین نیروهایی بود که ملزومات تحمیل عقب نشینی به این جنبش را برای دولت نتانیاهو با حمله نظامی به تل آویو فراهم نمود. این بار اسرائیل و غرب بدش نمی‌‌آید در ابعاد وسیع تری جنگ با اسلام سیاسی را به سناریوئی برای سرکوب جنبش وسیع جهانی‌ تبديل کند. يعنى جنگ تروریست ها بر علیه جهانی‌ شدن التّحریر.

با این حال پروپاگند نظامی اولا همچون بختکی جامعه انسانی‌ را تهدید می‌کند. همينطور این پروپاگاند در انتهای پروسه ای بصورت جدى تر طرح خواهد شد. يعنى زمانى تعرض وسیعی‌ از سمت کارگران و مردم علیه نظم موجود جريان پيدا کند. با این حال در فضایی که جنگ طبقاتی به دوران گاه آشکار خود آمده است٬ تهدید و پروپاگاند نظامی همواره باید به عنوان راه حل سرمایه دارنه مطرح گردد.

تهدید نظامی گرچه هم اکنون حتمی و واقعی‌ نیست اما بنا به تعرضات هر چه وسیع‌ تری که در آتی بتواند جنبش‌های جهانی‌ علیه نظم موجود به خود بگیرد٬ آمادگی و تئوریز کردن چهارچوب‌ها و مبانی این حمله اهمیت ویژه‌ای می‌یابد. با این حال تاکید بر این نکته که این ديگر و صرفا جنگی بین تروریست‌ها نمی‌تواند باشد٬ بلکه جنگ تروریستها علیه بشریت است٬ تمایز دوران کنونی را نشان خواهد داد. *


۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

دم خروس را باور کنیم یا "قسم حضرت عباس" را؟پاسخى به صلاح مازوجی

دم خروس را باور کنیم یا "قسم حضرت عباس" را؟
پاسخى به صلاح مازوجی

حامد محمدى
بخشی از اپوزيسیون در تبیین شان از اوضاع جاری در جناح سرنگونی طلب ایستاده اند و نقاب سرنگونی طلبی را بر صورت خود نصب کرده اند اما سوال اینجاست علیرغم تاکید بر سرنگونی طلبی، این جبهه سرنگونی طلب است؟ آیا الزامات تئوریک و سبک کار این جریانات در راستای این تبیین عمل خواهد کرد یا سرنگونی طلبی برای این بخش از "اپوزيسیون" از خواستگاه طبقاتی قطب راست جامعه بلند خواهد شد؟ به فاکت زیر از مصاحبهٔ صلاح مازوجی در جهان امروز نگاهی‌ بیااندازید تا قضیه را کمی تئوریک تر باز کنیم و شالوده ی ابهام سرنگونی طلبی این طیف روشن گردد.

"سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی پیش شرط ایجاد هر تحول بنیادی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. بنابراین مبارزه برای سرنگونی رژیم یک وجه جدایی ناپذیر از استراتژی سوسیالیستی است. اما مبارزه برای سرنگونی این رژیم برای کمونیست ها یک مفهوم طبقاتی دارد و نه صرفا ضد رژیمی. با سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی طبقه سرمایه دار سلاح سیاسی خود را از دست خواهد داد و طبقه کارگر در صورت آمادگی و فراهم آوردن ملزومات تصرف قدرت سیاسی رهبری جامعه را بدست خواهد گرفت و بسوی بنا نهادن جامعه سوسیالیستی گام برخواهد داشت."

پروسه کسب قدرت سیاسی و عدم تشکل یابی طبقه ی کارگر خط قرمزی را برای سرنگونی طلبان فعلی فراهم کرده بود تا نه تنها به مسئله ی قدرت سیاسی فکر نکنند بلکه اصولا فرض چنين امر غیرمحالی را محال و ممنوعه تصور کنند!! با این حال اولا مردود خواندن قدرت سیاسی بدون تشکل طبقه کارگر و شرکت در امر سرنگونی!! تناقضی است که به راحتی نمی توان از آن عبور کرد. و تا جایی که به تئوری این طیف مبنی بر "ابتدا طبقه را متشکل کنید و بعد به قدرت نگاه کنید" بر میگردد، مستلزم نفی شرکت در امر سرنگونی است و قبول فرض ابتدایی مستلزم نفی حکم است. در ثانی اولا متشکل کردن طبقه آگاه به منافع طبقاتی یک امر اثباتی است. نمی توان طبقه کارگر را با مبارزات ضد رژیمی و معیارهای سرنگونی خواهی و پلاتفرم های سلبی در دوران انقلابی به منافع مستقل طبقاتی خود آگاه کرد مگر حزب کمونیست مترصد هرگونه روزنه‌ای برای گرفتن قدرت باشد. حتی با ۵ درصد طبقه کارگر تا بتواند با مبنا قرار ددان نه خود آری جامعه را نیز پشت سر آلترناتیو خود بسیج کند. در ثانی اگر طبقه کارگر پیش شرط های اثباتی را برای متشکل شدن طبق معیارهای طبقاتی خود را داراست٬ و از منظر شما دوران انقلابی و سلبی میتواند دورانی برای بروز این نوع تشکل ها باشد٬ پس چرا سرنگونی آری و انقلاب سوسیالیستی نه؟ آخر دم خروس را باور کنیم یا "قسم حضرت عباس" را؟

مگر مدافعین حزب و قدرت سیاسی و گرفتن قدرت سیاسی با ۵ درصد طبقه کارگر "بلانکیست" های خبیثی نبودند که هیچ ربطی به طبقه کارگر نداشتند؟ چه شد که تا بحث تعویض قدرت سیاسی در جامعه مطرح گشت شما یکشبه سرنگونی طلب شدید در حالی که مدام از عدم تشکلیابی طبقه کارگرسیاه بر روی سفید گوش هر انسان مبارزی را کر میکردید.

بالاخره سرنگونی که شما سنگ آن را به سینه می زنید قرار است چه کسی قدرت بگیرد؟ اگر از منظر شما پروسه سرنگونی با قطب راست جامعه خاتمه می یابد چرا اصولا سرنگونی طلب شدید و اصولا چپ در این سرنگونی باز هم قرار است گروه فشار و حاشیه شین قدرت شود؟ و اگر قرار است و یا حداقل قطب چپ جامعه شانسی برای گرفتن قدرت سیاسی دارد٬ اولا چگونه؟ مکانیسمش چیست؟ طبقه کارگر با آگاهی های سرنگونی خواهانه یا آگاهی سوسیالیستی؟ ثانیا نمیتوان مدام سرنگونی طلبی را مثل آب خوردن بالا کشید اما مکانیسمش را بدون طبقه کارگر آگاه به آگاهی طبقاتی توضیح نداد مگر آنکه به قول صلاح مازوجی عطای قدرت را به لقایش واگذار کرد. یعنی‌:
"طبقه کارگر در صورت آمادگی و فراهم آوردن ملزومات تصرف قدرت سیاسی رهبری جامعه را بدست خواهد گرفت"، که ما به ازائ این جمله در معنی‌ نفی میشود، در صورت عدم آمادگی طبقه کارگر این کار را به بوژوازی واگذار می‌کند. چون قدرت سیاسی در این شرایط میوهٔ ممنوع برای "احزاب کمونیست" از جنس حزب صلاح مازوجی است.

تا جایی که جامعه این جریانها را به عنوان نماینده کمونیسم در جامعه بشناسد به نظرم می بایست جهت گیری این طیف را به عنوان نماینده ی قطب راست جامعه، افشا کرد.

این طیف پس مانده تئوريسین های جان و دل باخته ۲ خردادی می باشند که فقط عطای شال و عبای سبز موسوی را به لقای خاتمی واگذار کردند، و اگر با پروژه ۲ خرداد بار و بندیل پروسه های جدایی از احزاب کمونیستی را نبستند از عدم توهمشان به آمال و آرزوهاى دیرینشان نبود بلکه اصولا هیچ شانسی را برای چانه زنی صرف در بالا نمی دیدند. و بر خلاف هم کیشان گذشته، پروژه "اصلاح در چهارچوب همین رژیم سرمایه داری" را اصولا پیچیده تر از یک واگذاری ساده انتخاباتی به جناح از قدرت مانده ارزیابی کرده و اصولا همچون غرب و راست پرو غربی با درک صحیح تری از مکانیسم جامعه، سرنگونی و جدال های جناحی، منافع طبقاتی خود را ضرب و جمع و از قطب کمونیست جامعه منها کردند.

این بخش از اپوزيسیون قرار است در روز سرنگونی با طبل عاریت گرفته از بورژوازی، "قدرت سیاسی ممنوع" را از نوفل لوشاتو به فرودگاه تهران رهسپار کنند و دو دستی قدرت را تحویل بورژوازی بدهد. این چپ های الوسیونیستی قرار است اگر قدرت سیاسی در رحمت خود را به سوی کمونیست ها باز کند و لبخندی هم بنا بر انتخاب جامعه به آنها بزند٬ همچون "جن زده ها" قلم بر دست گیرند که "هیهات من الضله" این "از تبیین مارکس خارج است" و بلای شوروی بر سر ما خواهد آمد! و به قول حکمت اینان کسانی هستند که حاضر نیستند در کلوپ خودی ها حتی نام نویسی کنند. این چپها قرار است از مدافعین تز "تاریخ را به دست رشد نیروهای مولده بسپارید" (نوعی تبیین الوسیونیستی جدید که پیش شرط قدرت سیاسی را تشکل توده‌ای و طبقاتی میداند ولاغیر) بشوند تا مبادا "بورژوازی برمد" و قدرت سیاسی برایشان غیر قابل هضم شده و از گلویشان پایین نرود.

* بخش بيشتر اين يادداشت را در مقاله ديگرى با عنوان "قدرت سياسى ممنوع" در تاريخ ١٠ ژانويه ٢٠١٠ توسط همين قلم انتشار يافت که به دليل نزديکى به موضوع مورد بحث استفاده از آن منبع را لازم دانستم. براى خواندن اين يادداشت به آدرس زير مراجعه کنيد.

http://laborcommunist.blogspot.com/2011_01_01_archive.html

۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

آقای بزرگپور٬ تاریخ دو بار تکرار میشود:یک بار تراژیک و بار دوم کمیک!

آقای بزرگپور٬ تاریخ دو بار تکرار میشود:
یک بار تراژیک و بار دوم کمیک!

حامد محمدی
آقای جمال بزرگپور ناسیونالیسم یک جنبش سیاسی فکری و يک گرايش اجتماعى است که بنیان‌های آنرا با الفاظ کمونیستی نمی‌تواند زدود و ژست یک کمونیست را به خود گرفت.

اخیرا در طی‌ مطلبی جمال بزرگپور در قامت "یک کمونیست و با موضع کمونیستی" به بحث در مورد علل ناتوانی کمونیست‌های کارگری در رهبری اعتراضات اخير در کردستان عراق پرداخته که از منظر من هم میتواند به عنوان یک سوال اجتماعی طرح شود. بالاخره ۳۰ سال قدمت فعالیت کمونیستی و امکان فعالیت علنی و اجتماعی و... نه هر کمونيست جدى بلکه هر ناظر بی‌ طرفی‌ را می‌تواند به این سوال سوق دهد. از موضع کارگر و کمونيسم بايد به اين سوال پرداخت. اما من در این مقاله به نوع پرداختن جمال بزرگپور ميپردازم که از موضع ناسيوناليسم ميخواهد دايه دلسوزتر از مادر براى کمونيسم باشد! راستش تنها نکته قابل توجه در اين مقاله، اشاره جمال بزرگپور به دوره جنگ خلیج و مطرح کردن یکی‌ از علل این معضل يعنى برخورد احزاب چپ به این دوره بود. تا اینجای بحث برای اولین بار ایشان درست می‌فرماید اما مشکل از اینجا آغاز شد که جمال بزرگ پور نه تنها انگشت اتهام را باز هم همچون هم کیشان خویش در کومله به منصور حکمت نشانه رفته بلکه تاریخ را علاوه بر اینکه همچون عبدالله مهتدی از منظره منافع بورژوازی کرد روایت می‌کند حتی واقعیات تاریخ را هم تحریف می‌کند. اين خوبست که ایشان سعی‌ دارند در قامت یک کمونیست به بحث و سوال مورد نظر بپردازد اما هر کاری کند بوی ناسیونالیسم فضای بحثش را پر خواهد کرد. ايشان مينويسد:

"سالهای اواخر دهە ٩٠ میلادی بدنبال تهاجم رژیم بعث عراق بە کویت و تقابل و رویارویی غرب و در راس آن امریکا و سرانجام شکست دولت عراق، محدودیتهایی کە بر این رژیم متعاقب این شکست اعمال شد رژیم مرکزی را در موقعیت ضعیفی قرار داد و شرایطی را فراهم آورد تا مردم بیزار از حاکمیت رژیم بعث در عراق و کردستان نیز بە سوی برپایی قیامی عمومی علیە این حاکمیت بروند. این قیام عمومی در کردستان بە دلیل ویژگیهای آن مسیر دیگری سوای قیام در دیگر نقاط عراق در بر گرفت. در فاصلە کوتاهی مردم در شهرهای مختلف کردستان عراق بساط رژیم بعث را در هم پیچیدند و در بسیاری از شهرها و مراکز کارگری بە تشکیل شوراها برای ادارە امور خود پرداختند. موقعیت بسیار مناسبی فراهم گردید تا جریانات چپ و انقلابی با دخالت در همە امور اجتماعی و مربوط بە زندگی مردم زحمتکش کردستان عراق بتوانند مهر سیاست، و برنامە خود را بر تحولات بکوبند و بە عنوان نیروی موثر در این تحولات مانع از کشیدە شدن مبارزە مردم برای دستیابی بە خواستهای خود از جملە و در آن زمان برنامە برای رفع ستم ملی بە زیر پرچم، سیاست و افق جریانات ناسیونالیستی شوند. اما متاسفانە چنین نشد و بسیاری از انقلابیون کمونیست و جریانات سیاسی چپ آندوره در کردستان عراق تحت تاثیر سیاسی حزب کمونیست ایران بودند. خط مشی سیاسی غالب آندورە کە از سوی فراکسیون کمونیسم کارگری تدوین و هدایت میشد، پشت کردن بە قیام مردم در کردستان عراق بود. این گرایش افق ناظر بر این جنبش را ناسیونالیستی و ارتجاعی ارزیابی و آنرا حرکتی در راستای تحقق استراتژی سیاسی امریکا در منطقە معرفی کرد و از اینرو قیام مردم را غیر قابل پشتیبانی دانست."

جمال بزرگپور واقعیت را تحریف نکنید، نه فقط به حکم تاریخ بلکه با استناد به ضدّ و نقیض‌های نوشتهٔ خودتان. "این قیام عمومی در کردستان بە دلیل ویژگیهای آن مسیر دیگری سوای قیام در دیگر نقاط عراق در بر گرفت. در فاصلە کوتاهی مردم در شهرهای مختلف کردستان عراق بساط رژیم بعث را در هم پیچیدند و در بسیاری از شهرها و مراکز کارگری بە تشکیل شوراها برای ادارە امور خود پرداختند." آنچه که باعث شرایط ویژه تری در کردستان عراق بود نه رادیکال تر بودن یا سرخط تر بودن شوراهای کارگری در کردستان نسبت به کل طبقه کارگر در عراق بلکه وجود جنبش ناسیونالیسم کرد و احزاب مسلح در کردستان عراق٬ که مورد حمايت آمريکا بود٬ و قیام به سبک بورژوازی کرد در این منطقه بود. و گرنه طبقه کارگر در کردستان عراق اگر توان قیام بر علیه دولت مرکزی را دارا میبود هیچ دلیلی بر نبود این توان برای طبقه کارگر در عراق وجود نداشت. کما اینکه در عراق منهای کردستان اولا چیزی به عنوان بورژوازی کرد نیست در ثانی‌ بورژوازی عرب به شدت تضعیف شده تر بود. پس شرایط اجتماعی نمی‌تواند در گوشه‌ای از عراق به زعم بورژوازی تحت حمایت آمریکا یعنی‌ بورژوازی کرد فراهم باشد ولی‌ در گوشه‌ای دیگر به زعم تضعیف بورژوازی عرب فراهم نباشد. پس آنچه که شما به عنوان قیام عمومی‌ در کردستان عراق از آن نام میبرید تنها می‌بایست مبارزه مسلحانه به سبک بورژوازی کرد باشد.

اما نکته دوم بحث که در ادامهٔ تناقض اول در تکست اشاره گردید:
"(در این شرایط) موقعیت بسیار مناسبی فراهم گردید تا جریانات چپ و انقلابی با دخالت در همە امور اجتماعی و مربوط بە زندگی مردم زحمتکش کردستان عراق بتوانند مهر سیاست، و برنامە خود را بر تحولات بکوبند و بە عنوان نیروی موثر در این تحولات مانع از کشیدە شدن مبارزە مردم برای دستیابی بە خواستهای خود از جملە و در آن زمان برنامە برای رفع ستم ملی بە زیر پرچم، سیاست و افق جریانات ناسیونالیستی شوند. اما متاسفانە چنین نشد و بسیاری از انقلابیون کمونیست و جریانات سیاسی چپ آندوره در کردستان عراق تحت تاثیر سیاسی حزب کمونیست ایران بودند. خط مشی سیاسی غالب آندورە کە از سوی فراکسیون کمونیسم کارگری تدوین و هدایت میشد، پشت کردن بە قیام مردم در کردستان عراق بود. این گرایش افق ناظر بر این جنبش را ناسیونالیستی و ارتجاعی ارزیابی و آنرا حرکتی در راستای تحقق استراتژی سیاسی امریکا در منطقە معرفی کرد و از اینرو قیام مردم را غیر قابل پشتیبانی دانست".

اولا در دوره‌ای که بورژوازی کرد قیام مسلحانه انجام داده و شوراها از منظر شما میتوانند بازیگر میدان باشند چرا کارگر و کمونیست به جای مبارزات سراسری با طبقه کارگر عراق در موقعیتی که صدام حسین و بورژوازی مرکزی تضعیف شده باید بیاید و دنبال جنبش ناسيوناليستى و عشيرتى بيافتد؟ مگر سوسیالیسم در آندوره خار داشت که کارگر و کمونیست به دنبال راه حل ناسیونالیستی برای حل معضلات خود گردد. و یا اینکه چون صلاح جنبش شما٬ اقتدار بورژوازی کرد در برابر بورژوازی عرب بود٬ نسخهٔ تان هم تبديل طبقه کارگر به ارتش جنبش ناسيوناليستى٬ پذيرش "قيام مردمى"٬ و توجيه سياست تبديل شدن طالبانى و بارزانى به سگ شکارى ارتش آمريکا بود و نه سياست سوسیالیستى! اگر شوراها به معنایی که شما میگوئید در کردستان قدرت داشتند هیچ دلیلی‌ نداشت که در کل عراق نیز این قدرت نباشد.

راستى اختلاف بحث امروز شما با بحث آندوره عبدالله مهتدى چيست؟ شان نزول تکرار اين سياست ناسيوناليستى امروز براى شما اينست که نفس موجوديت اردوگاهتان و تداوم آن حکم ميکند که در يک چشمبندى مردم و طبقه کارگر را با "دولت کردى" جوش بزنيد و ديروز با تز پوپوليستى "پشت نکردن به قيام مردم" و امروز "پشت نکردن به دولت کردى" و اتفاقا آگاهانه "پشت کردن به اعتراض عليه فقر و اختناق" سياست ناسيوناليستى تان را توجيه کنيد. اما مگر ميشود در کردستان از ناسيوناليسم در زبان چپ دفاع کرد و اول سنگى به طرف منصور حکمت پرت نکرد؟

در ثانی‌ اگر فرض کنیم که طبقه کارگر در کردستان منهای طبقه کارگر در عراق از شرایط ویژه تری برای ایجاد تشکل‌های سراسری و شورا‌های خود برخوردار بود٬ آنوقت بحث از قیام همه با هم و عمومی‌ در حالی‌ که جامعه پلاریزه گشته چه جایگاهی در سياست و استراتژى کارگر و کمونیست دارد؟ تنها در یک حالت شوراها در کردستان می‌توانست در فاز بالاتری نسبت به طبقه کارگر در عراق ایجاد شود که پیش از هر چیز قیام توده اى به شکل راديکال و مستقل از افق ناسيوناليستى صورت پذیرفته باشد. بقول عبدالله مهتدى "شوراها از دل قيام شکل گرفتند" و چنین قیامی در نبود طبقه کارگر تنها می‌توانست قیام مسلحانه بورژوازی کرد در متن ارتجاع امپرياليستى نظم نوينى در منطقه صورت پذیرد و لاغیر. نتيجه هم امروز از آفتاب روشن تر است.

ثالثاً مسئله ايجاد شوراهای کارگری هم در بحث امروز شما و همفکرانتان و هم در آندوره مطلقا ابزارى است. چون نه شما و نه دوستانتان آنوقت مدافع شوراها بوديد٬ نه فعالش بوديد٬ نه منافع شوراها را در مقابل دار و دسته طالبانى – بارزانى برجسته کرديد٬ و نه سياستى با اين مضامين در تقابل با بحث مهتدى طرح کرديد. بلکه خواستيد شوراها را وسيله اى براى تطهير ناسيوناليسم کرد و وسيله حمايت از آن در يک حزب کمونيستى کنيد. بعد از "قیام"٬ در صورتی‌ که امکان پیش روی طبقاتی کارگران در سراسرعراق تضعیف شده باشد، باید سیاست شوراها مبتنی‌ بر ترسيم تمايز منافع طبقاتى با بورژوازی کرد باشد. این سیاستی بود که در اوان شکل گیری حزب کمونیست کارگری شکل گرفت در حالی‌ که کومله و حزب کمونیست ایران در همان ابتدا منافع خود را از کارگر و کمونیست جدا کردند و با جشن "شکل گيری دولت کردی" به چشم کارگر و کمونیست در آن جمعه خاک پاشيدند. تمام تز و سیاست ناسيوناليستى "پشت نکردن به قیام مردمى" در مقابل منصور حکمت اينبود که ناسيوناليستهاى حزب و از جمله مهتدى براى مشروع کردن سياست پشتيبانى حزب کمونيست ايران و کومه له از جلال طالبانى و بارزانى – "يافتن دوستان حال و آينده"- از شوراها مايه ميگذاشت که نه به شوراها مطلقا ربط داشتند و نه شوراها با پذيرش افق مسلط ناسيوناليستى بر آن تحرک زير پرچم آمريکا به جائى ميرسيدند.

بنابر این یکی‌ از دلایلی که شما برای معضل عدم رهبری در دورهٔ اخیر در کردستان عراق برميشماريد٬ گرچه به درست به آن تاریخ کم بی‌ ربط نیست اما این ربط نه به دلیل "خط مشی سیاسی غالب آندورە کە از سوی فراکسیون کمونیسم کارگری تدوین و هدایت میشد، پشت کردن بە قیام مردم در کردستان عراق" بلکه سیاست چپاندن کارگر و شوراها در متن قیام ارتجاعی بورژوازی کرد بود.

کافیست به تفاوت سیاست‌های کمونیسم کارگری در مورد کردستان عراق در زمان منصور حکمت و قبل و حتی بعد انشعاب عبدالله مهتدی در جریان خود (کومله) نگاه کنید تا ببینید چه کسی‌ در آن برهه از کارگر و کمونیست دفاع کرد و چه کسی رویای "دولت کردی" در سر داشت. مگر بعد قدرت گیری احزاب ناسيوناليستى در حالی‌ که سیاست کمونیسم کارگری در زمان منصور حکمت دفاع از جنبش کمونیسم کارگری در عراق بود٬ حزب متبوع شما در جريان به رگبار بستن یک عدهٔ کمونیست پشت یکيتی و نو شیروان مصطفی و "دولت حریم" قرار نگرفت؟ آيا از آن کمونيستها دفاع کرديد؟ آن روزی که در کردستان عراق کمونیست‌ها را کشتند، کارگر را غارت کردند٬ شما و حزب مطبوعتان به جای رفتن پشت کارگر و کمونیست در کنگره یکيتی به "مام جلال" پیام تبریک میفرستاد. به قول منصور حکمت: "در شرايطى که حتى فروشندگان دوره گرد دهات کردستان هم اين احزاب را "دولت" خطاب نميکنند، شما مدام از اين و آن منبر به حکومت اينها مشروعيت ميدهيد، آنها را دولت و مسئول امور قلمداد ميکنيد، به "پارلمان" سقط شده شان تعظيم ميکنید."

بیش از آنکه مردم به اینها رسمیت بدهند٬ اتفاقا احزاب ناسيوناليست ‌ در کردستان عراق از جمله کومله به اين حکومت نامشروع رسميت دادند. آنوقت به جای اینکه مسبب ناتوانى و ضعف کمونيستها در کردستان براى تامين رهبرى را در این دوره منصور حکمت و کمونيسم کارگرى قلمداد کنيد٬ بهتر است از سیاست‌های احزاب ناسيوناليست و شبه سوسياليست اپوزيسيون و اشخاصی‌ از جمله ابراهیم علیزاده و عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده در زدن کارگر و کمونیست و دست بوسی "مام جلال" در تثبیت حکومتشان نام ببرید. اگر اين يک ذره انصاف و وجدان علمى و تاريخى را هم کنار بگذاريد مطمئن باشيد به جوابى نخواهيد رسيد. سر بحثتان را به جای توجیه سیاست‌های ناسیونالیستی، به سیاست‌های حزب کمونیست ایران و حزب متبوع خود تحت لوای "دیپلماسی"٬ که اسم رمز حمایت از بورژوازی کرد است٬ خم کنید.

آقای بزرگپور تاریخ دو بار تکرار میشود: یک بار تراژیک و بار دوم کمیک! نکند یادتان رفته که در همین اعتراضات چند ماه پیش، عضو کمیته مرکزی حزب متبوع تان در نطقی ایراد نمودند "هنوز در این منطقه حکومتی آنچنان استقرار یافته و تثبیت شده موجود نیست"، و بلافاصله به تعدادی فاکتورهای دیگر در این ارتباط، از جمله اینکه "این کشور هنوز اشغال شده است و هنوز مستقل نیست و..." اشاره نمود تا بتواند خاطر "همایونی مام جلال" را از بابت کومله در این اعتراضات مکدر نکند! راستش سکوت حزب شما در اعتراضات اخیر و قرار گرفتن در کنار سیاست‌های احزاب ناسيوناليست و قوم پرست از جمله حزب دمکرات و سازمان زحمتکشان در حمایت از بورژوازی کرد را تنها باید در بستر همان دوره و ادامهٔ سیاست "پشت نکردن به قيام" عبدالله مهتدی بسته بندی کرد. حتی معذورات اردوگاه نشینی هم نمی‌تواند نه تنها سکوت بلکه حمایت از جنايات اتحاديه ميهنى و حزب دمکرات بارزانى را توجیه کند. سیاست اتخاذ شده از طرف کومله در قبال اعتراضات کردستان عراق تنها میتواند بیانگر تعلق و جایگاه طبقاتی در مورد رویداد های کردستان عراق باشد. بالاخره آن جریان و اشخاص ناسیونالیستی هم چون علیزاده و مهتدی که در جنگ خلیج طرف بورژوازی کرد را گرفتند و خواهان شرکت کارگر و کمونیست در قیام به سبک ناسیونالیسم کرد و با پرچمداری آمریکا و کاخ سفید بودند چرا امروز و در نزدیکی با "دولت کردی" باید به دفاع از طبقه کارگر که خواهان سرنگونی باعث و بانیان این فقر و فلاکت هستند بپردازند!! اگر برخی‌ از طرفداران حزب شما ذره ای هم کج فهمی‌ از بابت آن دوران داشته باشند موضع حزب شما در این دوران اتفاقا بیانگر جایگاه آنروز شما و اتخاذ سیاست حمایت از کدام جریان را بیان میکرد.

با این تفاصیل اگر شبهه‌ای در آن تاریخ در قبال وضعیت فعلی‌ کارگر و کمونیست در جامعه ی فعلی‌ در کردستان عراق موجود باشد این شبهه را باید در سیاست‌های کسانی‌ جست که آن روز کارگر و کمونیست را فراخوان به حمايت از قیام بورژوازی کرد تحت حمايت آمريکا دادند نه خط مشی سیاسی غالب آندورە کە از سوی فراکسیون کمونیسم کارگری تدوین و هدایت میشد. *

٢ اوت ٢٠١١


























۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

موج سوم در راه است

موج سوم در راه است
حامد محمدی
برگزاری هم زمان نشست پارلمان اتحادیه ی اروپا و پارلمان یونان در تصویب اهدای چند صد میلیارد وام دیگر به ازای تصویب طرح ریاضت اقتصادی موج وسیعی از اعتصابات و اعتراضات گسترده در یونان را به همراه داشته است. اقتصاد یونان در حل سقوط و متلاشی شدن است. اگر حتی اعتراضات و اعتصابات گسترده ی توده‌ای و کارگری سدی بر تحمیل بار بحران از طریق ریاضت اقتصادی نشود، فاکتور‌ها ی اقتصادی یونان نشان میدهد که حتی با اجرای این طرح هم ورشکستگی این اقتصاد امری محتمل خواهد بود.

تا پیش از اهدای وام جدید بدهی‌های یونان در سطح ۱۵۰ درصد تولید ناخالص ملی‌ سالانه کشور بوده است. شوخی‌ نیست که بدهی‌های یک کشور از حجم تولید ناخالص ملی‌ سالانه تجاوز کند. این در حالیست که با اعطای وام جدید این بدهی رو به افزایش نهاده و تولید بنابر ظرفیت‌های تولیدی روند رو به کاهش خواهد داشت.بنابر این اگر تمام فاکتور‌ها را حتی ثابت فرض کنیم هر یونانی از کودک تا پیر چیزی در حدود ۳۰ هزار یورو باید صرف جویی‌ اقتصادی کند که این رقم پایین تر از سطح در آمد است و یا باید به عنوان بدهی به دولت و وام دهندگان مقروض باشد.

پرتغال هم اوضاع خوبی‌ را به همراه ندارد. بدهی عمومی‌ پرتغال در سال گذشته میلادی ۹۳ درصد تولید ناخالص ملی‌ بر آورد شده است در حالی‌ که جدیدا موسسه ی مودی در ماه آوریل سال جاری یک رتبه ارزش بدهی‌های بلند مدت پرتغال را تنزل داده بود. این اقدام سبب افزایش نرخ بهره‌های وام‌های دریافتی شده و میزان بدهی با سطح تولید ناخالص ملی‌ همتراز خواهد شد.

سرعت سقوط اقتصادی یونان و پرتغال آهنگ بالایی‌ به خود گرفته است. احتمال سقوط دولتها در این پروسه بیش از پیش محتمل خواهد بود. که این امر مستوجب موج وسیعی از اعتراضات و فشار و سرنگونی دولتها را میتواند با خود به همراه داشته باشد. سناریوی شمال آفریقا و خاور میانه هر لحظه خواهان ایفای نقش در عرصه ی اروپا خواهد بود.موج سوم در راه است.

۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

نبرد در اروپا تعمیق می‌یابد

نبرد در اروپا تعمیق می‌یابد
(تحلیلی از اوضاع پیش رو)

حامد محمدی
پس از تحریم انتخابات در اسپانیا و کشیده شدن مجدد موج اعتراضات ضد کاپیتالیستی به یونان و فرانسه، طبقه کارگر گامی‌ تعیین کننده و سرنوشت ساز در جدال با سرمایه داری برداشت. اعتصابات کارگری یک عرصه مهم و تعیین کننده در این نبرد خواهد بود که کارگران اروپایی‌ هم اینک آن را به ابزاری برای ایستادن در مقابل بورژوازی تبدیل کرده اند. به این مساله باز می‌گردم. پروسه تدريجى گسست کارگران و نسل جديد از هر آلترناتیو و مکانیسمی که به سرمایه داری تمکین خواهد کرد، آنهم در اروپایی‌ که براى دهه هاى طولانى به "دموکراسی پارلمانی" بعنوان ابزار دخالت در سیاست تمکين کرده بود٬ قابل پیش بینی‌ بود. به یک دلیل ساده: پذیرفتن هر درجه از بار بحران از منظر بورژوازی به مثابه تعميق بحران و به طبع آن ورشکستگی بيشتر بانکها و فروپاشی چارچوبهای متعارف برای انباشت سرمایه خواهد بود.

سرمایه داری برای نجات از مهلکهٔ تناقضات درونی‌ اش در این دوره مجبور است تمام بار بحران اقتصادى سرمايه را به طبقه کارگر تحمیل کند. این بحران از منظر منافع سرمایه داری راه حل ديگرى ندارد. همينطور بورژوازى نميتواند بحران را زیادى کش دهد چرا که کل پروسهٔ انباشت سرمايه دچار اختلال جدى شده و طاقت مردم طاق ميشود. سرمایه داری که نتواند در دورهٔ ادعائى "رکود تورمى" تمام بار بحران را روى دوش طبقه کارگر بگذارد٬ نه فقط همواره بحران خواهد داشت بلکه بحرانش تشديد خواهد شد. این از منظر سرمایه داری. اما پذیرفتن بار بحران از منظر طبقه کارگر یعنی‌ تشديد بیکاری و فقر و به زبان رایج کارگران در اروپا نداشتن امنیت اجتماعی- اقتصادی.

طبقه کارگر در جدال علیه کاپیتالیسم دو گام مهم و حیاتی برای گذار از چارچوب بسته و منحصر به پارلمان و دمکراسى برداشته است. نفی تمکین به چارچوب‌های پارلمانی و قوانین بازار آزاد پیش شرطش تحریم احزاب، انتخابات٬ وارد شدن به سنتهاى عمل مستقيم شورائى و اتکا به اعتصابات کارگری بود. این دو عرصه، از بزرگترین دستاورد‌های طبقه کارگر در این جدال خواهد بود تا بورژوازی لااقل هر طرح و لایحه‌ای را برای تحمیل این بحران به هزینه طبقه کارگر بدون شکاف و پرداختن هزینه در پارلمان به پیش نبرد. برداشتن این دو گام از سمت کارگران و توده هاى انقلابى باعث آن شد تا بورژوازی شکننده تر از آغاز این موج اعتراضی در برابر طبقه کارگر صف ببندد و متقابلا سنت نقد دمکراسى و معرفى پارلمان نشين ها بعنوان دزدها٬ افق تازه اى را در مبارزه عليه سرمايه دارى گشوده است.

گام سوم بسیار تعیین کننده است. اين گام طرح آلترناتیو است. دو گامی‌ که طبقه کارگر آن را طی‌ کرد، مکانیسم محور بود. ابزار لازم و مفید برای این مبارزه را برای طبقه کارگر ترسیم کرد اما نقش عمل و پیروزی علیه کاپیتالیسم را گام سوم تعیین میکند. البته این بدان معنا نخواهد بود که پروسه فروپاشی سرمایه داری با این سرعت در حال پیش روی است. طبعا برای رسیدن به گام سوم، طبقه کارگر باید مبارزات خود را انکشاف دهد. اما سوال اینجاست: آیا طبقه کارگر در تقابل با کليت کاپیتالیسم به درست سوسیالیسم را انتخاب خواهد کرد؟ موانع پیش رو کدامند و کدام تبئین بورژوازی از سوسیالیسم و چه اقداماتى میتواند مانع سقوط کاپیتالیسم شود؟ این دو راهی‌ چیست؟

بگذارید نگاهی به مصاحبه مارتین شولتز، رئیس ائتلاف پیشرو سوسیال- دمکرات پارلمان اروپا بیاندازیم. وی در این مصاحبه می‌گوید:

"باید ضوابط تازه‌ای وضع کرد. ضوابطی که به طور مستقیم بر روند داد و ‌ستد در بازار‌های اروپایی‌ نظارت کند... اروپا برای برون رفت از بحران نیاز به رشد اقتصادی دارد. همچنین باید بخش‌های زیر بنائی اقتصاد را استحکام بخشید. فکر میکنم یکی‌ از این راه‌ها برای تقویت توان اقتصادی اروپا افزایش قدرت مالی شهروندان در این قاره است... در این بحران تک تک رهبران اروپایی‌ مقصرند. لذا پیشنهاد من این است که مردم به رهبران احزاب سوسیالیست در انتخابات رای دهند."

اولا علت بحران اقتصادی را نه تنها نباید در قوانین حاکم بر بازار آزاد و عدم نظارت دولت و اشتباه رهبران اروپایی‌ ندید٬ بلکه باید علت بحران را در کارکرد‌های متناقض سرمايه و پروسه انباشت و توقف انباشت سرمايه جستجو کرد. ثانیا این نسخه فائق آمدن بر بحران نه تنها امکان پذیر نیست بلکه باید پیش فرض هر درجه از رشد اقتصادی در این وانفسای توقف انباشت سرمایه و گرایش نزولی نرخ سود٬ اگر هم امکان پذیر باشد٬ بر این گذاشت که تاوانش را طبقه کارگر بدهد. لذا "افزایش قدرت مالی شهروندان" را تنها میتوان یک عبارت تبلیغاتی و بی‌ معنا استنباط کرد که بيشتر اسم رمز قدرتمندتر شدن سرمايه داران است. ثالثاً و از همه مهمتر برداشت و تلقی‌ کارگران به ستوه آمده اروپایی‌ از اثرت بحران اقتصادی و مشاهده ساده سياستهاى يکسان احزاب بورژوائى اعم از سوسياليستها و محافظه کارها و ليبرالها براى تهاجم به معيشت طبقه کارگر و بقاى وضع کنونى٬ در تعيين مسير سياسى و پاسخ به بحران اساسى است. انتخاب آتی در گام سوم انتخاب بین دو قطبی سرمايه دارى یا کمونیسم کارگریست. تعابير سرمايه دارانه و پارلمانتاريستى از سوسياليسم نقشى جز سوپاپ اطمينان بورژوازى راست نخواهند بود. سوسيال دمکراسى حتى راه ميانمدت سرمايه دارى براى ايندوره نيست.

گام سوم اما گامی است بی‌ نهايت سرنوشت ساز. تاریخ مبارزات طبقاتی سرشار است از انقلاب‌های نافرجام و تعابیر وارونه و بورژوائى از آرمان سوسیالیستى کارگران. آنچه که برای ما در حال حاضر میتواند مسلم باشد، نفرت توده اى طبقه کارگر از عملکرد سرمايه دارى و تلاش براى تغيير است. در اين مسير بايد موانع يک مبارزه وسيع سوسياليستى و کمونيستى برطرف گردد. بايد احزاب آلترناتيو و جريانات توده اى کارگرى آلترناتيو و انقلابى ايجاد شوند. بايد روشهائى را پيش گرفت که کارگر و جنبش کمونيستى کارگرى اش در صدر آزاديخواهى و برابرى طلبى جامعه قرار گيرد. تنها در فقدان اين لوازم جنبش راديکال کارگرى کمونيستى است که طبقه کارگر به جناح هاى کمتر وحشى بورژوازى ناچارا رضايت ميدهد. امروز با توجه به وسيع شدن نقد دمکراسى بعنوان حکومت بورژواها٬ رو آورى به قدرت خيابانى و اعتصاب٬ و ايجاد سازمانهاى ابتکار عمل مستقيم توده اى حتى در کشورهاى اروپا٬ سوسيال دمکراسى و جريانات جناح چپ طبقه حاکم شانس زيادى ندارند. اتفاقا اگر اين جريانات ميخواهند خود را در صحنه سياسى نگهدارند بايد به چپ بچرخند.

امروز بايد هر چه بیشتر مبارزه با بحران و پيامدهاى آن بموازات دوری از مبارزات پارلمانی و اتکا به اعتصابات کارگری و تسخير ميدانها پيش برود. اين سنت پايه اجتماعى کمونيسم کارگرى را متشکل و يا تشکل اش را تسهيل ميکند. فقدان احزاب کمونیستى کارگری و ظاهر شدن کارگران بعنوان آلترناتيو دير يا زود به سوال اساسى تبديل ميشود. امروز اما در فقدان اين احزاب و سنتهاى کارگرى اش٬ راديکاليسم اجتماعى بيش از اينکه به سنت کمونیسم کارگری متکى باشد، به سنتهاى جهان دو قطبی پیش از نئولیبرلیسم اتکا دارد. اما نقد دمکراسى و ناسيوناليسم که در بسيارى از اعتراضات امروز موج ميزند٬ نقطه پرشهاى خوبى براى توده گير شدن راديکاليسم کمونيستى کارگرى است.

نبرد در اروپا تازه شروع شده است. بورژوازى در اولين قدمها دچار رعشه شده و نيروى پليس و سرکوب را ميداندار کرده است. گامهاى بعدى محکم تر٬ نبردهاى آتى عميق تر٬ و افق پيروزى بيش از هر زمان جهانى تر خواهد بود. براستى که جهان نيازمند تغيير راديکال و ريشه اى است. *

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

اروپا و آرایش جدید سیاسی

اروپا و آرایش جدید سیاسی
در حاشیه ی بازگشت موج اعتراضی در اسپانیا و یونان

حامد محمدی
موج جدید اعتراضات ضد کاپیتالیستی در اروپا هم زمان با تحولات منطقه و سرنگونی دولتها یکی پس از دیگری، چشم انداز دور ديگرى از کشمکش طبقه کارگر و مردم محروم را در مقابله با سياستهاى تحمیلی دولتها براى تخفيف بحران اقتصادی ترسيم کرد. با بازگشت موج به قلب اروپا٬ آنهم راديکال تر از گذشته و به تاسى از مصر و تونس٬ بايد شاهد ابتکارات توده اى راديکال از اسپانيا و يونان تا فرانسه و هر گوشه اروپا بود. پیام اين حرکت جديد روشن است: نه آنگونه که "خوسه لوئيس رودريگز زاپاته رو" نخست وزير سوسياليست اسپانيا ابراز داشت؛ مردم هیچ پیامی به وی و حزب متبوعش اعلام نکردند. تظاهرکنندگان در شعارهای خود خواهان بایکوت حزب حاکم سوسیالیست و همچنین حزب راست محافظه‌کار هستند. اين جنبش عليه يك حزب يا گروه مشخص نيست و از همگان ميخواهد در انتخاباتى كه نتايجش براى مردم عملا يکى است٬ شركت نكنند. زير سوال رفتن چهارچوبهاى پارلمانى اولين دستاورد بازگشت موج اعتراضى به اروپا است.

روز جمعه بر یکی از پارچه نوشته های تظاهر کنندگان در مادرید نوشته بود: "فرقی نمیکند که در انتخابات شرکت کنی، همه سرت را کلاه می گذراند". افزون بر این پلاکاردهایی علیه اتحادیه های کارگری، اتحادیه عمومی کارگران اسپانیا و کميسیون کارگران در دست تظاهر کنندگان بود٬ زیرا این اتحادیه ها را نیز دنباله رو طبقه حاکم میدانند.

هم ‌اکنون نرخ بیکاری در اسپانیا بالغ بر ۲۱ درصد است. این بالاترین نرخ بیکاری در کشورهای عضو اتحادیه اروپا محسوب میشود. بیکاری جوانان (از سن ۱۸ تا ۲۵ سال) بالغ بر ۴۵ درصد برآورد می‌شود. بدهی‌های دولت اسپانیا رو به افزایش است، اما تاکنون مادرید از اتحادیه اروپا درخواست کمک نکرده است. پیش شرط دریافت کمک‌های مالی از اتحادیه اروپا و صندوق بین‌المللی پول اتخاذ سیاست صرفه‌جویی در اسپانیا است که عملا پذيرفتن چنین سیاستی به معنی‌ اعتراضات گسترده خواهد بود. میخواهند با اعمال سياست رياضت اقتصادى به طبقه کارگر و حذف خدمات دولتى و سوبسيدها، به هر درجه اى که زور بورژوازى ميرسد٬ بار بحران اقتصادى را بر دوش طبقه کارگر سوار کنند. اما پیام اعتراضات یونان و اسپانیا به این سیاست‌ها شفاف بود همانطور که تظاهر کنندگان در اعتراضات روز ۴ شنبه در یونان گفتند: "وقت آن است تا وارد عمل شویم و با آنهایی که ما را به این روز نشاندند مبارزه کنیم".

در دموکراسي هاى غربى همواره عده قليلى از مردم در فقدان آلترناتيو در انتخاباتها بين عمدتا دو حزب چپ و راست بورژوائى "انتخاب" ميکنند. اين موضوع در متن بحران عميق اقتصادى و تهاجم کل بورژوازى به طبقه کارگر بيش از پيش زير سوال ميرود. اگر حزب سوسیالیست‌ اسپانیا قادر به حل معضل بیکاری و تورم ناشی‌ از تناقضات سرمایه داری نيست٬ شکستش در انتخابات به معنى پناه بردن مردم به راستها و حزب محافظه کار "ماريانو راخوى" نبود. برعکس٬ تحریم انتخابات و صف کشیدن علیه هر دو جناح مکان قويترى پيدا ميکند. به عبارتی شکست حزب سوسیالیست حاکم دراسپانیا تنها بیانگر شکست سیاست های اقتصادی این حزب نبود که اکنون مردم به راست محافظه کار پناه ببرند. این شکست بیانگر ورشکستگی کاپیتالیسم و سيستم حزبى و پارلمانى اش است.

بازگشت موج جدید اعتراضات علیه سیاست های ریاضت اقتصادی در اروپا از جنس متفاوتی خواهد بود. این بار بر خلاف دور قبل٬ اعتراضات در چهارچوبهاى مبارزات اتحادیه ای برای کاهش تهاجم بر کارگران و سازشى با دولتها نيست. بحران عمیق اقتصادی و تاثيرات مخرب آن بر زندگى کارگران و شهروندان٬ نه فقط امکان مانور اين احزاب براى گرفتن راى مردم را محدودتر کرده است بلکه جامعه عملا وارد چهارچوبهاى جديدى بيرون اين معادله سنتى شده است. بیکار سازی و تورم از اجزا تفکیک ناپذیر دوره بحران است و این بار دولتها بر خلاف دوره های پیش امکان مانور دادن برسر کاهش بیکاری و تورم، به عنوان پرچم سياستهاى اقتصادى و بازسازی سناریوهای پارلمانی و انتخاباتی برای مشروعیت بخشیدن به خود و نظم حاکم را نخواهند داشت. در دوران جدید، اروپا وارد چهارچوب جديدى در برخورد به مبارزات انتخاباتی خواهد شد. اگر شروع بحران اقتصادی و شوک ناشى از آن٬ عمدتا مصادف بود با شکست سنگين احزاب چپ طبقه حاکم و پيروزى احزاب راست در مبارزات پارلمانی٬ اينبار کل اين جريانات بعنوان سخنگويان سرمايه دارى و طبقه حاکم مورد تهاجم اند و بيش از پيش براى گرم کردن تنور دمکراسى و انتخابات عاجز اند. تناقضات بنیادین نظام کاپیتالیستى بناچار ماهيت واقعى دموکراسی پارلمانی را عريان ميکند. فشار در پائين دمکراسى نيابتى را ناچار ميکند تا از ماهيت کريه اش پرده برداری کند: زبان چماق و باتوم و گلوله يعنى زبان قديمى سرمايه در مهد دموکراسی خودنمائى ميکند.

اين دعوا واقعیست: جدال برسر یک نه بلند علیه استثمار طبقه کارگر یا تحمیل بار این بحران روى دوش طبقه کارگر خواهد بود. پا پس کشیدن هر یک از طرفین مساویست با پیروزی بی بازگشت طرف مقابل براى يک دوره قابل پيش بينى. این را طبقه کارگر در اروپا بخوبی درک کرده است. از این منظر نقطه آغاز اعتراضات در اسپانیا و یونان٬ و اخيرا در فرانسه٬ در موج دوم را باید از جنس دیگری دانست. دمکراسی پارلمانی که غرب و سرمایه داری مدام آن را در بوق و کرنا میکند هم اینک با باطوم و چکمه مشغول رایزنی با تظاهرات کنندگان است. دلیلش گویاست: سرمایه داری برای بقا چاره‌ای جز تهاجم به سفره طبقه کارگر و کاهش کل هزينه ها ندارد. کارگران نميتوانند اين بار را قبول کنند و موج بيکارى و فقر و گرسنگى و خيابان خوابى در اروپا زنگها را بصدا درآورده است. کشمکشى برسر آينده ناگزير شده است. از آنجا که چهارچوبهاى قديمى دمکراسى و پارلمان و تشکلهاى سنتى مانند اتحاديه ها ظرفيت پيشبرد اين کشمکش را ندارند٬ لذا رو آورى به سنتهاى قديمى تر و راديکال تر از اسپانيا تا يونان و فرانسه به سوال روز تبديل شده است. اگر الگوى التحرير راه حل ميشود تنها به اين دليل است که الگوهاى سنتى جواب نميدهند. طبقه کارگر و شهروندان منکوب شده در اروپا وارد دور جديدى از جدال با سرمايه دارى در چهارچوبهاى جديد شده اند.

در این بین و هم زمان با اعتراضات در اسپانیا و یونان نشست سران جی ۸ نیز جالب بود. رهبران هشت کشور صنعتی جهان موسوم به گروه هشت، بر حمایت همه جانبه از جمله کمک مالی بیست میلیارد دلاری به "خواسته‌های دموکراتیک مردم کشورهای عربی و ایران" تاکید داشتند. باراک اوباما، رییس جمهور آمریکا هم در یک کنفرانس مطبوعاتی با اشاره به تحولات مصر و تونس تاکید کرد: "ما نه تنها باید از گذار به سوی دموکراسی در این دو کشور حمایت کنیم بلکه باید مطمئن شویم که این روند با رشد اقتصادی همراه خواهد بود" . اولا اين سياست در بعد منطقه ای، نگرانی حاکمان سرمایه داری از پیشروی اعتراضات ضد کاپیتالیستی در منطقه را منعکس ميکند. ثانیا مگر میتوان به کشورهایی که به دلیل فقر و بیکاری و سطح معیشت پایین، بپاخاسته اند و عليه حکومت فقر و فساد و ديکتاتورى اعلام جرم کرده اند و حتی پس از سرنگونی دولتهای متبوع حاضر به عقب نشینی نیستند، هم تضمین دموکراسی داد و هم خواهان رشد اقتصادی بود؟ اگر اوباما و شرکا راه رشد اقتصادى را بلدند٬ چرا فکرى بحال اقتصاد ورشکسته خودشان نميکنند؟ پیام این کنفرانس روشن است: سران هشت کشور صنعتی جهان گرد هم آمدند تا تمام قوای خود را برای انسداد و صدور این موج به غرب و تحمیل عقب نشینی به صفوف متقابل را به کار برند.
از طرف دیگر در یونان جورج پاپاندرئو، نخست وزیر یونان از سران احزاب دعوت بعمل آورده تا در روز جمعه برای برون رفت از بحران اقتصادی موجود در یونان بحث و گفتگو کنند. کج فهمی است اگر طبقه کارگر در اروپا به این متوهم شود که رایزنی احزاب و گروه ها در راستای حل معظل شهروندان و طبقه کارگر در یونان است. بورژوازی در صدد آن است تا تمام نیروی خود را علیه طبقه کارگر و مجاب کردن طبقه کارگر براى شانه خالی نکردن از کشیدن بار این بحران بکار برد. با این اوصاف پیشروی اعتراضات در اروپا عليه دولتهاى سرمايه دارى و سياست هايشان در قبال بحران اقتصادى٬ مستلزم فراتر رفتن از چهارچوبهاى دمکراسى پارلمانى است. نفى چهارچوبهاى رسمى دمکراسى سنتی در غرب٬ در گرو اشکال سازمانى مغایر با این سنت میباشد.

هم اکنون پرتغال٬ یونان٬ فرانسه٬ ایتالیا و اسپانیا از جمله کشور‌هایی‌ هستند که اثرات بحران اقتصادی ضربات مهلکی بر طبقه کارگر این کشور‌ها وارد کرده است. آغاز این موج در اسپانیا و یونان میتواند نوید بخش سطحی از اعتراضات پایه‌ای علیه سیاست‌های کشور‌های اروپایی‌ و اتحادیه اروپا گردد. حوزه کشور‌های یورو و اتحادیه اروپا به شکست ارزش یورو و بیشتر شدن این بحران اذعان داشتند. اینک طبقه کارگر در اروپا بیش از پیش برای مقابله علیه تعرض کاپیتالیسم نیازمند متحد شدن در جبهه‌ سوم میباشد. و این مستلزم به کارگیری سطح جدیدی از تشکل و اشکال مبارزاتی است. موج جدید اعتراضی در اروپا میتواند نوید بخش آغاز شکست تمام احزاب راست و چپ و سیاست‌های تاکنونی اتحادیه‌های کارگری باشد. اینک نوبت اروپاست. چشم‌ها را باید به مادرید، بارسلون و آتن و پاريس دوخت. شبح کمونیسم سر خود را به قلب سرمایه داری خم کرده است. *

باز گشت به یک استراتژی شکست خورده

باز گشت به یک استراتژی شکست خورده
تزهاى آذرين- مدرسى

حامد محمدى
اخیرا پس از درگیری و خود زنی جناح در قدرت (موسوم به اصولگرا)، مصطفی اسد پور مصاحبه ای را با کورش مدرسی ترتیب داده که متن نوشتاری آن در شماره ی ۱۶۲ نشریه ی کمونیست منتشر گشته و در آن به بررسی علل متفاوتی از این جدال٬ که هر چند علل تازه ای نیست و تکرار توهمات دو خردادى ايرج آذرین در کتاب چشم انداز بلاتکلیفی میباشد، انگشت گذاشته است.

مبانى اين ديدگاه بکرات توسط حزب ما نقد شده است و سير واقعيات سياسى ايران٬ وضعيت حکومت اسلامى٬ و همينطور سرنوشت اين تزها صحت ارزيابى ما را اثبات کرده است. ايرج آذرين ناچار شد در شکلى صورى از بحث "جنبش اصلاحات پايدار" و روند متعارف شدن سرمايه دارى ايران به رهبرى اصلاح طلبان حکومتى دست بکشد و مثل بقيه ديدگاههايش فعلا آنرا به بايگانى بسپارد تا در وقت خودش دوباره به آنها رجعت کند. اما کورش مدرسى دست بردار نيست و بر همان تزها تاکيد ميکند. تفاوتش اينست که او قهرمان متعارف شدن سرمايه دارى اسلامى را نه در اصلاح طلبان حکومتى بلکه در باند احمدى نژاد مى بيند. اما اين صورت ظاهر مسئله است و من نگاهی‌ اجمالی ولی‌ لازم به زوایای بحث کورش مى اندازم تا صورت مساله مطرح شده از منظر کورش مدرسی اولا جواب بگیرد و در ثانی‌ نقاط عزیمت و تبئین‌ها و شباهت‌ها با جنبش‌های دیگر را زیر نور افکن بیندازم. اما اصل مطلب خود اين تزها نيست و به معضلات درون اين حزب برميگردد.

اولا٬ کورش مدرسى مجموعه سياستهايش در حزب موسوم به حکمتيست شکست خورد. خودش ناچارا و در فرصتى و با بهانه شخصى کناره گيرى کرد. اما بنظر ميرسد هنوز ليدر در سايه است. آن حزب را نقد ميکند اما از سياستهائى که آن حزب بر اساس آن ساخته شد دفاع ميکند. امرى که باعث ميشود طرفداران کورش مانع شوند که جناح مخالف سياستهاى او را نقد کنند و کنار بگذارند. سياستهائى که حتى نتوانسته خود حزب موسوم به حکمتيست را قانع کند. کار به اينجا رسيده است که بار ديگر بخشى از متحدين ديروز کورش مدرسى در حزب شروع به نقد علنى سياستهاى وى کرده اند. اين وضعيت کورش مدرسى را واميدارد که سياستى را طرح کند که اولا موقعيت پاسيف و بدون برنامه خود وى را توجيه کند. يعنى اين سياستها نتيجه وضعيت واقعى بيرونى و پاسخى به آنها نيست٬ برعکس٬ اين سياستها قرار است موقعيت خود کورش و طرفدارانش را در حزب توضيح دهد و مانع کنار گذاشتن اين سياستها در حزب حکمتيست گردد. با اينحال نگاهى به صورت ظاهر بحث کورش در کليدى ترين قسمت آن مى اندازم. کورش مدرسى ميگويد:

ین جدال به طور واقعی جدالی در میان بورژوازی ایران است. اینجا سوال این است که این جدال میان بورژوازی ایران بر سر چه چیزی است ؟" کورش مدرسی در پاسخ به سوالی‌ که خود مطرح می‌کند می‌گوید: وقتی که هفت سال پیش احمدی نژاد سر کار آمد، ما گفتیم این علامت عروج اهمیت مساله اقتصاد در جامعه است. جمهوری اسلامی مستقیماً در مقابل سؤالات پایه‌ای اقتصاد خود قرار گرفته است و میخواهد پاسخی به آن‌ ها بدهد. مسائلی نظیر اینکه ....معضلات پایه‌ای رشد سرمایه داری در ایران را چگونه باید جواب بدهد...... احمدی نژاد قبل از هرچیز پلاتفرمی برای از پیش پا برداشتن یا کاهش تناقضات رشد سرمایه داری با جمهوری اسلامی بود...... می خواهم بگویم که احمدی نژاد در شش - هفت سال گذشته توانسته است ده برابر جمع دوره خاتمی و رفسنجانی معضلات رشد و سود آوری سرمایه در ایران را کاهش دهد و سرمایه داری در ایران را سود آور تر کند و رشد دهد. این پلاتفرم و رؤیای همه جریانات بورژوائی در ایران است. "

جواب اين تحليل درخشان را قبل از کورش مدرسى به ايرج آذرين داده ايم. وانگهى فاتح شيخ در همین شماره نشریهٔ کمونیست اگرچه ديپلماتيک اما عليه کل استدلال کورش حرف ميزند. در ثانی کورش مدرسی اولین نفری نیست که این تز‌ را مطرح می‌کند. پیش از او آذرین تز‌ "جمهوری اسلامی پرچم داره اصلاح خودش شده است" را تئوریز کرد. کورش مدرسی تنها کاری که کرد بازبینی‌ بر ماخذ تحلیلی اش (چشم انداز بلاتکلیفی)، و مهرتائید گذاردن بر این مهملات بود. هر چند آذرین به این نتیجه نرسید که خاتمی و پروژه ۲ خرداد، جمهوری اسلامی را متعارف کرد اما کورش مدرسی همچون شاگردی که استاد هم به گرد پایش نميرسد این تز‌ را تعمیم داد و در نهایت به این نتیجه رسید که احمدی نژاد توانست این پروژه و علامت سوال آیا جمهوری اسلامی به دست خود متعارف میشود را بردارد و یا حداقل با یک درجه تخفیف ممکن بداند!!

مگر مشکل سرمایه داری در ایران برای متعارف شدن در تحلیل نهایی غیر از سود آوری و رشد سرمایه میباشد؟ خیلى خوب با این توصیف سرمایه داری در جمهوری اسلامی از منظره کورش مدرسی توان متعارف شدن را داراست!! اما این گونه تفکیک کردن جنبه اقتصادی از مسائل سیاسی پیش پای جمهوری اسلامی هیچ گونه ربطی‌ به اقتصاد سیاسی ایران ندارد و تنها بیانگر خام اندیشی‌ ذهنی‌ میتواند باشد. مگر می‌توان اقتصاد سیاسی ایران را بدون در نظر نگرفتن حجم عظیمی‌ از صدور سرمایه‌های غربی و در حالی‌ که درصد بالایی‌ از صنایع ایران، تحت تحریم و عدم انباشت لازم به ورطهٔ ورشکستگی رفته است٬ تفکیک کرد. در این اوضاع پیش از اینکه طبقه کارگر قادر به اعتصاب و توقف تولید برای هر سطحی از اعتراض باشد این سرمایه داری است که گوی سبقت را در به تعطیلی‌ کشاندن صنایع خرد و کلان گرفته است. توقف پروژه‌های صنعتی، بیکار سازی‌ها و عدم رشد تکنولوژی در استخراج حداقل میزان پیشنهادی اوپک تنها بیانگر گوشه‌هایی‌ از وضعیت اقتصاد بحران زده ایران می‌باشد. آنوقت هر گونه ادعایی مبنی بر اینکه ایران از منظره سطح رشد اقتصادی و سود دهی سرمایه موفق بوده است تنها بیانگر قبول تبليغات احمدی نژاد و خامنه ای توسط کورش مدرسی میتواند باشد .

موانع اصلى رشد کاپيتاليسم ايران سياسى‌اند. همه به معنى داخلى کلمه، هم از آن مهم‌تر، به معناى ژئوپوليتيکى و جهانى...... اينکه سرمايه جهانى و نهادها و بنگاههاى عظيم فراکشورى با کشورى مانند ايران چه ميکنند، چقدر آن را به کانونى براى توليد و انباشت بدل ميکنند يا خير، قبل از هر چيز تابعى از تلقى دراز مدت محافل مالى و صنعتى در غرب از آينده سياسى ايران و منطقه‌اى است که اين کشور در آن قرار دارد". (منصور حکمت، نزاع جناح ها و چشم انداز آینده). به این فاکتور اوضاع خاورمیانه و مسائل آن، و دولتهای تا دیروز متحد غرب و سرنگون شدهٔ امروز را نیز اضافه کنید و عدم ثبات سیاسی در ‌چارچوب جمهوری اسلامی و سرنگونی را در آن ضرب کنید.

کورش مدرسی تنها به این مقولات اکتفا نکرد. در ابتدا به این نتیجه رسید که برخلاف تمام آمار صندوق بین المللی پول اقتصاد ایران روند رو به رشدی دارد و جمهوری اسلامی در حال متعارف شدن است، حال ادعا میکند دولت به مثابه دستگاه اجرایی در تقابل با کلیت نظام قرار دارد:

"دستگاه دولت جمهوری اسلامی قدرت مقابله با حاکمیت بلا منازع دستگاه مذهب بر اقتصاد را نداشت. احمدی نژاد در اتحاد با خود ولی فقیه و سپاه این امکان را فراهم آورد. .... این (باند احمدی نژاد) بخشی از بورژوازی ایران است که در رقابت های درون سرمایه داری منظما با نهاد های سیاسی و ایدئولوژیک رژیم رو به رو می‌شوند."

اگر حافظه ی کوروش مدرسی کمکش نميکند لازم به یادآوریست که افزایش تخصیص بودجه برای اسلامیزه کردن دانشگاه و مکانیزه کردن گشت ارشاد از افتخارات دورهٔ ریاست جمهوری احمدی نژاد میباشد. کافی‌ بود تا فقط به برخی‌ از سخنرانی‌‌های خامنه‌ای و سران سپاه و خطیبان نماز جمعه گوش میکردید تا قدرشناسی تمام دستگاه ایدئولوژیک نظام از احمدی نژاد، در باب اهمیت دادن بیش از پیش به حوزه علمیه باعث ميشد کورش مدرسی اين توهمات را کمى روتوش کند.

سپاه پاسداران یکی از ارکان ایدئولوژیک کل جمهوری اسلامی میباشد که اتفاقا در دوره ی احمدی نژاد بیش از همه دوره‌ها از استثمار طبقه کارگر سهم برد و در سرکوبش نقش ایفا کرد. با این حال اینگونه تفکیک کردن "روحانیت و سپاه" از دولت از منظر کورش مدرسی٬ آدم را یاد تزهاى اکبر گنجی و محسن سازگارا و تمام به گل نشسته های منتظر عفو رهبری میاندازد. نخیر. تقابل احمدی نژاد و ولایت فقیه نه تنها بیانگر تقابل "اقتصاد آخوندی" با "فرشته ی نجات بورژوازی" و تقابل ولایت فقیه و ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی نمیباشد بلکه نقطه عزیمت این عربده کشی ها در صفوف حکومتی را باید در کف خیابان و بن بست جمهوری اسلامی یافت. در مقابل چنین روندی تضعیف حماس، کشیدن سوت پایان اسلام سیاسی در سوریه و منطقه و ترور بن لادن را قرار دهید تا ماهيت کل این درگیری جناحی اساسش مشخص گردد.

کورش مدرسی سطحی از بحث را مطرح میکند که هم جالب است و هم شنیدنی، شنیدنی از این منظر که خلاف پیش بینی های صورت گرفته انجام شد و جالب از این منظر که خود در دامی که خود پهن کرد گرفتار شد:

"این بخشی از بورژوازی ایران است که در رقابت های درون سرمایه داری منظما با نهاد های سیاسی و ایدئولوژیک رژیم رو به رو می‌شوند. ما در تبیین پایه جریان سبز همین را توضیح دادیم. جدال احمدی نژاد با خامنه ای هم به نوعی بیان همین تناقض است. از این زاویه فکر میکنم که در آینده پایه جریان سبز مجبور خواهد شد برای دفاع از خود به پایه خط احمدی نژاد به پیوندد... جریان احمدی نژاد به یک معنی این‌ها را زیر سایه خود می گیرد."

قضیه از چه قرار است؟ در این صورت نتیجه منطقی چنین تبئینی باید همگرایی دو جناح از رژیم يعنى اصلاح طلبان و احمدى نژاد علیه دستگاه ولایت فقیه باشد. اما عملا آنچه که صورت گرفت خلاف چنین تبیین غلطی از اوضاع سیاسی ایران بود. آنچه که عملا صورت گرفت نه دفاع رهبران سبز از احمدی نژاد بلکه به پابوسی رفتن خامنه ای بود. این هم تصادفی نبود٬ همانطور که پیش بینی کورش مدرسی را نباید صرفا پیش بینی و شرط بندی قلمداد کرد. موضع گیری رهبران سبز به دفاع از خامنه ای علیه احمدی نژاد تنها میتواند بیانگر حقانیت جنبش مردمی برای سرنگونی جمهوری اسلامی باشد که خاتمی، رفسنجانی و جبهه مشارکت به دنبال فرصتی برای خط کشیدن بر روی خطر سرنگونی نظام اند. همانطور که علی شکوری راد، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت در مصاحبه ای گفت:

"تنها یا مؤثرترین پتانسیل موجود در جامعه برای آنکه جنبش سبز را به صورت کم هزینه و مسالمت آمیز به نتیجه برساند، آقای هاشمی [رفسنجانی] است. به این صورت که برود با رهبری گفتگویی را برقرار کند و بتواند رهبری را مجاب کند که به خواسته های حداقلی مطرح شده، چراغ سبز نشان دهد...".

همان کاری که خاتمی انجام داد. سران سبز پشت احمدی نژاد نرفتند چون که نه اپوزيسیون های درباری جدید و نه اپوزيسیون های درباری قدیم٬ هیچیک بخشی از بورژوازی علیه حاکمیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی نبودند. اینها همگی برادران دینی یک حاکمیت هستند که بنوبت بر همه چيز چنگ انداخته اند اما دعواى امروزشان نه برسر چگونه و طی چه پروسه ای متعارف کردن، بلکه بر سر چگونگى بقاى نظام و مقابله با خطر سرنگونیست.

اما نفس طرح مسالهٔ متعارف شدن یا نشدن و مساله نرخ رشد اقتصادى جمهورى اسلامى ربطی‌ به طبقه کارگر ندارد. هيچ ذره‌ای از هیچ رشدی قرار نیست بهبودی در منافع این طبقه ایجاد کند. وانگهى نفس ادعا نادرست و غير قابل اثبات است. آدم بايد در کره ماه زندگى کند که چنين ادعاهائى را سرهم کند. طرح اين عبارات در بهترين حالت تنها بیانگر نداشتن افق سیاسی و توصيه به طبقه کارگر به عدم سرنگونی چنین حکومتی با هر درجه رشد (چه منفی‌ چه مثبت) میباشد. این همه سفسطه اقتصادى و آمار و ادعاى من درآوردى تنها بیانگر نگرانی کورش مدرسی از هجوم طبقه کارگر به دولت "ضد امپریالیست" احمدی نژاد مى ‌باشد. دغدغه کوروش مدرسی اينست که جمهوری اسلامی متعارف شده است یا نه، و امر سوسیالیست بودنش را نه از تقابل با استثمار طبقه کارگر بلکه از فاکتور "رشد" نتيجه ميگيرد. به این دلیل که این سطوح از بحث و انتخاب مبدأ تحلیل از مبحث رشد بیانگر بازگشت به مباحث "چپ ضد امپریالیست و سگ زنجیری" را نمود میدهد نه نگرانی‌ کورش مدرسی از سلب این جنبش توسط رهبران سبز و "سیاهی لشکر شدن جنبش سرنگونی پشت سران اصلاح طلب حکومتی". کورش مدرسی بهتر است به جای بازگشت به استراتژيهاى شکست خورده ماهيتا دو خردادى٬ با سبک و نگرش منصور حکمت به تحليل جنبش‌هاى سياسى و طبقاتى در متن بحران جمهورى اسلامى بنشيند تا بسادگى بفهمد مردم و طبقه کارگر خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هستند و پیشبرد امر مبارزاتی شان در دوره جديد نه به تاسى از رهبران سبز بلکه به تاثیر از سرنگونی‌های مصر و تونس می‌باشد.

کورش مدرسی با اصرار به‌‌ عدم پذیرش شکست تبئین‌هایش از حوادث اخیر، حاضر شده دست به هر طناب پوسیده ای برای چفت کردن هر پروسه‌ای از شکاف‌های درون حکومتی با تبئین‌های اولیه اش بیندازد. لذا جنبش توده‌ای برای سرنگونی جمهوری اسلامی میشود "جنبش سبز پسا انتخاباتی" و"احمدی نژاد “ضد امپریالیست” پرچم دار مدرنیسم"! چنین تبئین‌هایی‌ البته مصرف داخلى دارند. قرار است مرهمی برای خط ورشکسته سوسیال پاسیفیست کورش مدرسی و هوادارانش باشد تا مانع شوند در همان حزب تکانى از موضع انقلابى صورت گيرد. اين ديدگاههاى شکست خورده ربطى به يک تبئین ماتریالیستی و کنکرت از جامعه ایران و تقابلهايش ندارند. *